سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسادت و تملّق روا نیست، جز در جستجوی دانش . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

شب قدری قیامت شده

ارسال‌کننده : * گـــل نرگس * در : 98/3/6 2:45 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

دست های ساعت جوان چوبی ِ روی دیوار ، دراز شده بود و درست دو عدد را محکم گرفته بود . ده دقیقه ای مانده بود تا دست راستش ، دو را رها کند و دست سه را محکم بگیرد . آسمان امشب ، سیاه و ستاره باران بود . نه ساعت ، نه انگشتری که همیشه در انگشت میانی دست راستش می کرد و گاهی حتی شب با آن به خواب می رفت ، نه حتی تلفن همراه . هیچ کدام ، هیچ کدام ... ! 

مقنعه ی تمام مشکی اش را به سر کشید ، دست هایش به فرکانس تمام این دو ماه گذشته نوسان می کردند ، کمی کمتر ، کمی بیشتر ... با همان لرز لرزان همیشگی ، مانتوی مشکی سراسر زیپش را برداشت ، دکمه ؟! حوصله شان را ندارم ... شلوار مشکی همیشگی و حالا ، یک پارچه شب شده بود ؛ چادرش ... کفش های رانینگ ریباک ، لبخند می زدند ، او می گریست ... می گریست و بی جوراب همان کفش های رانینگ نوی تیره را به پا می کرد . حالا ساعت شده بود دقیق ؛ سه ... ! زمان مهم نبود . این روز ها ، ساجده ای آنقدر خمیده قامت بود که هرکجا کوچک وزنی ولو به کوچکی ریزه غباری چند پیکو گرمی روی میلیون تن ِ بار روی دوشش می نشست و حس می کرد حالاست که از وسط دو نیم شود و نیمه هایش زیر این بار ، بار ها و بارها خرد شوند ، هر وقت حس می کرد نزدیک است این جان دادن عظیم ، لباس بر تن می کرد ، همراه همیشگی این هشت ماه اخیر را بر می داشت ، شیشه هایش را بالا می کشید ، در هایش را قفل می کرد ، می راند و بلند بلند فریاد می کشید و گریه می کرد . گاهی وسط بلواری به عظمت کشاورز ، خودش را پیدا می کرد ، گاهی ابتدای جاده ای که انتهایش کرج بود ، گاهی .... مهم نبود کجا ، مهم این بود فریاد می کشید ، وامی رهید از بند تمام دختر نجیب هایی که جیغ نمی کشند ، دختر اصیل هایی که بلند گریه نمی کنند . فرار می کرد از رسته ی دختر های اصیل و نجیبی که تنها نیازشان روغن کاری روزانه ی لولای زانو هایشان بود تا با خیال راحت ، بی احساس ادای نجابت و اصالت کنند . 

پایش را روی گاز فشار می دهد ، دنده همچنان یک است اما سرعت ، دارد نشانه ی پنجاه را هم به عقب پرت می کند ، صدای موتور ماشین هم نوا با صدای ناله های دخترک بلند شده ؛ شب قدر ، چه تناقض عظیمی ... ! 

صدای الغوث الغوث های همسایه ، صدای خلصنا من نار های تک تک کانتکت هایی که هیچ کدامشان ، هیچ کدامشان در این هبوط عظیم درد کنارش نبودند ، گوش آسمان را کر کرده بود . صدای ادعا های واهی ، صدای تمام مدعی هایی که به محض اینکه دختری از پشت بام دانشکده ی الهیات دانشگاه الزهرا ، نقطه ی پایان گذاشت درست به ته خط زندگیش و تا یک هفته ، دقیقا یک هفته ، همه شده بودند کارشناس لبخند شناسی و بغل شناسی و روان شناسی و اینکه اگر کسی او را می بوسید ، او به شوق لبیک یک بوسه ی خونین از سی چهل متری آسمان ، چشم های بسته ی صورتش را  به سوی زمین نمی گرفت ، گوش آسمان را کر کرده بود . فرشته ها پوزخند می زدند به دخترکی که این سوی تمام بی خبری ها و انکار خبرداشتن هاشان جان می داد . فرشته ها شرم می کردند بر حتی نیم نگاهی بر قرآن هایی که بر سر گرفته بودند و نمی دانستند آیه به آیه اش تاکید است ، تاکید ِ یک شانه ی آرام در اوج این تنهایی تا بگرید و بگرید و بگرید ...

آن سوی آسمان ، خدا به همین آیه آیه ی به سر گرفته قسم می داد ، تمام نامردی ها را ، دل شکستن ها را ، منت گذاشتن ها را ، توهین ها را ، تحقیر ها را ،  نبودن ها را ، نبودن ها را ، شاید هم برخی بودن ها را ، بودن های خنجر به دست را  ... دل شکستن ها را ، دل شکستن ها را ، دل شکستن ها را ...

به لرزه افتاده است . گویی این رخش ِ سیاه ، این همدم ِ شب های تنهایی هم خسته شده است ، شاید هم به رسم ادب مشق تکلیف می کند ز دست های نوزده ساله ای که حتی یک ثانیه آرام به جای خود نمی نشینند ، حتی یک ثانیه نوسان درد را رها نمی کنند ، یک ثانیه بی رعشه ندارند و ندارند و ندارند ... 

می لرزد ، می لرزد و می ایستد ... درست گوشه ی تنها ترین اتوبان شهر . می لرزد و می ایستد ، پشت کرده است ، درست به کلیدی که دور سرش می چرخد ، قربان صدقه اش می رود ، فحش می دهد ، ناسزا می گوید ، قسم می دهد که روشن شود ، پشت کرده است . 

دخترک ، تنها و بی کس . سرفه های پشت هم ، فریاد هایی که شده اند نقطه انفصال سرفه ها ، گلو درد ممتد ، سرفه ، سرفه ، خون ... ! درست همینجا ؛ انا انزلناه فی لیله القدر که میان همین شب ، نازل می شود ، درست بر سینه اش ، بی صدا ؛ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ

دخترک التماس می کند ، فریاد می کشد ، هم صدا می شود با جوشن کبیر های به آسمان رفته ، آرام می گوید ، داد می کشد ، ناله می کند ؛ یا مجیب الدعوه المضطرین 

حساب عجل وفاتی هایش ز دست در رفته است ، صدای گرفته ای ، بی رمق ناله می کند ؛ یا سامع الاصوات ...

بشنو جان دادن بی صدایم را ، بشنو این درد به زمین خورده ی خاکی را ؛ یا معطی المسیلات ، نمی خواهی بدهیم آنچه وعده کرده بودی ؟! کل نفس ذایقه الموتت کجاست ؟! یا ذالعهد و الوفا ؟! 

بلند می شود ؛ خاک چادرش نمی تکاند اما !

بلند می شود ، دوباره کلید را دور سر موتور می چرخاند ... ! روشن نمی شود . چادر خاکیش را ، چادر اتو خورده ی خشکشویی رفته ی خاکی اش را ، در می آورد ، پرت می کند روی صندلی عقب . دستی را می خواباند ، همان خواب آرامی که همیشه آرزویش را داشت ! دنده را خلاص می کند ، همان استخلاصی که همیشه در حسرتش بود ، در راننده را باز می گذارد ، حد فاصل در و ماشین می ایستد ، دست سرد لرزانی را محکم می گیرد به تاق و دست بی جان دیگری را به جان در می اندازد ، فشار می دهد ، هل می دهد ... 

نه ؛ گویی سر بیدار شدن ندارد این رخش ... ! ماشین را ، همان گوشه ی همان اتوبان ، می کند همدم تنهایی های خط های ممتد بی انتها ، چادرش به سر می کند ، زیر نور ماهتاب ، چهار صبح را قدم می شمارد . گریه می کند ، بغض می خورد ، می دود ، زمین می خورد ، می ایستد ، راه می رود ، روی زمین می نشیند ، می دود ، پایش پیچ می خورد ، لنگ می زند ، نفسش دیگر نا ندارد ، درست مثل جانی که به قدر نوزده سال ثانیه ، خسته است . 

کلید ؟! چیزی با خودش نبرده بود ! می نشیند گوشه ی سکوی جلوی در خانه ؛ کز می کند . چادرش به دور می پیچد ، چشم هایش را می بندد و آرام ستاره ها را می شمارد ؛ 

یک ، دو ، .... 

 

_____

#س_شیرین_فرد

+ همین دیشب بود برای عارفه می گفتم از اینکه چقدر خوب بوده که شهید بابایی می تونستن قبل خواب بدون تا بتونن راحت بخوابن و فکر و خیال خفه شون نکنه ! خدا دید ، منو دوند اما امشب بعد دویدن ، خواب راحتی منتظرم نبود . درد بکش ساجده خانوم ! درد !

+ جایی روایتی بوده که قیامت با شب قدر یکی بشه ؟! 

+ امشب ، قیامت دخترک بود ! قیامت بغض های تلنبار شده ! 

+ ماشینم خدا بیامرز خوب برام وفاداری کرد ! 

+ کی گفته دادن ماشین شخصی باعث چاقی و بالا رفتن توده ی بدنی میشه ؟! بیاید من با سند و مدرک اثبات کنم دادن ماشین شخصی ، اونم ماشین ِ اول پراید هاچبک نه تنها باعث چاقی و بالا رفتن توده بدنی نمی شه بلکه باعث آوردن پشت بازو ، تقویت عضلات چهارسر ران ، افزایش حجم تنفسی و گرفتن نمره ی کامل در درس آناتومی میشه ، بنده الان محل دقیق عضلات راست شکمی ، مورب داخلی ، مورب خارجی و تو ام میتونم خدمتتون اعلام کنم . تنها عیبی که داره گلودرد و تورم و قرمزی چشمه ، اونم پیش این همه حسن قابل چشم پوشیه :|





کلمات کلیدی :

ابزار وبمستر